شلپ شولوپ ...
پسر گلم سلام. الان که خوابیدی اومدم تا خاطرات این چند روز بهاری با تو بودن رو برات بنویسم. شدیدا به من وابسته شدی و به شعاع یه متری و اغلب هم چسبیده به پاهام و یا تو بغلم هستی. وقتی میام خونه مقنعه و دکمه های مانتو مو میکشی تا درشون بیارم که مبادا دوباره از پیشت برم. و من هم سعی میکنم وقتی با هم هستیم بهمون خوش بگذره. و علیرغم خستگی زیاد اغلب میبرمت بیرون. مثل دیروز که اول رفتیم کبوترانه حرم که گفتن تا ٤و نیم بیشتر باز نیست. بعد رفتیم قلعه سحر امیز ترمینال که زیاد خوشم نیومد ولی به تو خیلی خوش گذشت و بازی کردی. بعد هم رفتیم اتلیه. حتی یه لحظه هم اروم ننشستی تا یه عک...
نویسنده :
مامانی
23:23